روزنامه وقایع اتفاقیه - ۲۶ مهرماه ۱۳۹۵ - فاطيما فردوس

آن روز در مدرسه، يک برگه امتحاني گذاشته روي ميز و به بچه‌ها گفته بود درباره هرچيز که مي‌خواهند، بنويسند. يکي از آنها نوشته: «آقا اجازه؟ شما که مي‌گوييد پدر ما هستيد، يک‌بار از ما پرسيده‌ايد پوشاک و غذاي ما چگونه تأمين مي‌شود؟ شغل پدر و مادر ما چيست؟» همين يک خط الم‌شنگه شده است. آدم بزرگ‌ها اين‌طورند؛ اولش مي‌گويند کسي نمي‌فهمد، بعد خودشان با هم جلسه مي‌گذارند و همين چند خط را به همه نشان مي‌دهند و به حال خودشان گريه مي‌کنند. اين را وقتي فهميده که براي اولين‌بار بعد از 12 سال تحصيل، ديده است که خيلي از شاگردانش پدر و مادر ندارند؛ خيلي از دختر و پسرهايي که با خنده و خوشحالي سر کلاسش مي‌آيند، نان ندارند بخورند و نشسته يک گوشه و بغض کرده و حتما نشسته يک گوشه و وقتي دخترش را با شاگردهايش مقايسه کرده، از درد عين مار به دور خودش پيچيده است. «تمام 23 سال تدريس جلوي چشمم از بين مي‌رفت، وقتي که فهميدم تا الان هيچ‌وقت جز درس و چند تا نمره، چيز ديگري از شاگردانم نمي‌دانستم.» شايد براي انشاهاي شاگردهايش خجالت کشيده است؛ معلمي که سال‌ها با عشق درس داده و با دختر و پسرها در روستاهاي محروم و دورافتاده سر و کله زده و حالا از نزديک دردشان را لمس مي‌کند. «چهار دانش‌آموز داشتم که نه پدر داشتند، نه مادر و ديگران تأمينشان مي‌کردند و من از هيچ‌چيز خبر نداشتم. شاگردي داشتم که از همه مهربان‌تر بود؛ هميشه قبل از اينکه به کلاس بيايم، همه جا را تميز و مرتب مي‌کرد و خنده‌رو‌ترين شاگردم بود ولي وقتي انشايش را ديدم، فهميدم همان‌قدر که به من محبت مي‌کنند، نياز دارند من هم جدا از درس و مشق به آنها محبت کنم.» داستان رامين ريگي و شاگردانش قصه جديدي نيست؛ ولي براي دانش‌آموزي که هر روز با صبحانه‌اي که معلمش آماده مي‌کند، اميد به تحصيل و زندگي مي‌گيرد، هميشه تازگي دارد؛ معلمي که با تمام دردها براي شاگردانش «ايستادن» را تجويز مي‌کند. 


آرزوهايشان، زندگي روزمره ما بود
دستش را بالا آورده و پرسيده است: «آقا اجازه؟ يعني ما چه آرزوهايي مي‌تونيم بکنيم؟ هرچي که دلمون بخواد؟» معلم سرش را به علامت تأييد تکان داده است؛ «اين‌طوري که همه مي‌فهمن ما دلمون چي مي‌خواد.» رامين ريگي، از معدود معلم‌هايي است که تا اسمش مي‌آيد، ياد مشق‌هاي نوشته‌نشده، نمره‌هاي پايين و شب امتحان نمي‌افتند. از ماه‌ها پيش، سال پيش که عکسش در خبرگزاري‌ها و کانال‌هاي خبري منتشر شد، براي دانش‌آموزانش صبحانه تهيه مي‌کند و سعي کرده چيزهايي را که لازم دارند براي آنها تأمين کند. «همين که مي‌تونم خوشحالشون کنم، برام لذتبخشه و بهترين حس رو دارم» حالا نزديک به 7 سال است که دانش‌آموزان منطقه زهک در کنار مشکلات زيادي که دارند، بهترين‌ها را تجربه مي‌کنند. «13 آبان بود که براي بچه‌ها ساندويچ خريديم تا به‌عنوان وعده‌اي خوشحالشان کنيم. اکثرشان با اينکه مي‌دانستم گرسنه‌اند، فقط نصف ساندويچ را مي‌خوردند و نصف ديگرش را داخل کيفشان مي‌گذاشتند. بعدها فهميدم مشکلات دانش‌آموزانم محدود به چهار نفر نمي‌شود و ساندويچ‌ها را براي ديگر اعضاي خانواده‌شان مي‌برند.» ما هفته‌اي يک‌بار کلاس انشا داشتيم و در بهترين حالت، اگر برتري علم بر ثروت را نمي‌نوشتيم، بايد طبيعت را توصيف مي‌کرديم و از مامان، باباهايمان مي‌نوشتيم و از آنها تشکر مي‌کرديم و مي‌نوشتيم چقدر دوستشان داريم. صبح به صبح بعد از خوردن صبحانه مفصل، کيفمان را دوي دوشمان مي‌انداختيم، خداحافظي مي‌کرديم و با پس‌زمينه صلوات‌هاي مامان از خانه بيرون مي‌آمديم. «يکي از دانش‌آموزانم هر روز به جاي اينکه هفت صبح سر کلاس باشد، 9 به بعد به کلاس مي‌‌آمد. بعد از کلي کلنجار‌رفتن، علتش را پرسيدم و گفت آقا، ما هر روز بايد صبر کنيم نامادريمون از خواب بيدار بشه تا از روي يخچال دو لقمه نون بهمون بده بخوريم تا گرسنه نمونيم. از اون موقع تصميم گرفتم براي بچه‌ها صبحانه بگيرم.»


دادگاه تأييد مي‌کند، آموزش‌و‌پرورش مخالفت
از بين همه 95 دانش‌آموز سيستاني خيلي‌هايشان آرزوي کتاب و دفترهاي جلدشده دارند؛ آرزوي شيطنت‌ها و کسري‌هاي نمره انضباط، حتي آرزوي زنگ‌هاي انشا براي «علم بهتر است يا ثروت» و جنگ‌هاي لوله‌خودکاري و دونه‌شادونه‌اي سر کلاس برايش رؤيا شده، براي استرس روز کارنامه و روزشماري سه ماه تعطيلي. دانش‌آموزاني که به‌خاطر شرايط خانوادگي و مشکلاتي که دارند بازمانده از تحصيل بوده‌اند و الان به‌خاطر شرايط سني نمي‌توانند تحصيل کنند. «بسياري از بچه‌ها بازمانده از تحصيل هستند و آموزش‌و‌پرورش براي اينکه شرايط سني خاصي را مشخص کرده، سد راهي براي ادامه تحصيل اين بچه‌ها شده است.» به نقل از شوراي‌عالي آموزش و پرورش، در نظام آموزشي موجود (پنج سال ابتدايي و سه سال راهنمايي تحصيلي)، متقاضيان فاقد مدرک تحصيلي پايه اول تا چهارم ابتدايي و مردودي پايه پنجم نظام موجود مي‌توانند به صورت داوطلب آزاد در پايه ششم ابتدايي (مشروط به داشتن حداقل 11 سال تمام) ثبت‌نام کنند. «آموزش‌وپرورش تا 11سالگي را براي مقطع ابتدايي در نظر گرفته ولي ما دانش‌آموز 12، 13ساله داريم که از من خواهش مي‌کنند بگذارم در کلاس‌ها شرکت کنند. پنج، 6 دانش‌آموز با اين شرايط دارم که باوجود نامه دادگاه مبني‌بر اجازه تحصيل اين بچه‌ها، آموزش‌و‌پرورش قبول نمي‌کند ولي من عواقبش را در نظر گرفته‌ام و به مدرسه مي‌آيند. پدر و مادرشان هم رضايت داده‌اند و مي‌خواهند بچه‌هايشان سواد داشته باشند. چه لزومي دارد وقتي اين بچه‌ها مي‌توانند تحصيل کنند و آموزش برايشان بدون مانع است، آموزش‌و‌پرورش مخالفت مي‌کند؟» مدير کل آموزش‌و‌پرورش، استاندار و بسیاری از شخصيت‌هاي مهم ديگر از رامين ريگي به‌خاطر کارش تشکر کرده و فقط با تشکر همه چيز را ختم به خير کرده‌اند ولي مشخص نيست چه کسي پاسخگوي وضعيت اين دانش‌آموزان خواهد بود؟ 


زهک دارد تعطيل مي‌شود
از مشکلات دانش‌آموزان و قصه‌هاي دنباله‌دار رامين ريگي و شاگردانش که بگذريم، مي‌شود به مشکلات کلان‌تر روستاي زهک پرداخت؛ روستايي محروم در سيستان‌و‌بلوچستان که شغل بيشتر مردم آن کشاورزي است؛ کشاورزاني که بعد از خشکسالي سيستان وضعيت معيشتي خوبي ندارند. «يکي از اصلي‌ترين مشکلات اياب و ذهاب است؛ بيشتر دانش‌آموزان دختر به‌ دليل بعد مسافت و تعصباتي که در اين منطقه وجود دارد مجبور به ترک تحصيل مي‌شوند. هر دانش‌آموز براي رسيدن به مدرسه بايد ۱۰ تا ۱۵ کيلومتر پياده‌روي کند.» خيرين زيادي به اين روستا آمده‌اند و به دانش‌آموزان کمک کرده‌اند. سياوش جهان‌پويا، دندانپزشکي است که ماهانه هزينه‌اي را براي دانش‌آموزان در نظر گرفته و کارهاي درمان پزشکي را در شبکه بهداشت اين روستا برعهده گرفته است. «وضعيت شبکه بهداشت در اين روستا بسيار ناکارآمد است و مشکلات بسيار زيادي دارد. دستگاه‌هاي پزشکي را که بسيار فرسوده بودند، تعمير کرديم ولي همه اين کارها فقط مسکني است بر دردهاي بي‌شمار ساکنان اين روستا.» او درباره مشکلات زهک مي‌گويد: روستاي زهک مشکلات بسيار زيادي دارد که کمک‌هاي خيرين به دانش‌آموزان و مردم اين منطقه کوتاه‌مدت است و در بلندمدت کمک زيادي به ساکنان نمي‌کند. در گذشته برخي ساکنان سوخت قاچاق مي‌کردند و با اين کار روزي 20 تا 30 هزار تومان درآمد داشتند ولي الان قاچاق سوخت هم در اين منطقه نيست و بخشي از امرار معاش آنها  از بين رفته است. هرچند قاچاق هم زمينه‌ساز بسياري از مشکلات است ولي به هرحال آنها راه خودشان را پيدا کرده بودند و درآمدزايي مي‌کردند.به گفته جهان‌پويا، علاوه‌براين، کشاورزي هم در اين منطقه رو به زوال است و مشکل کم‌آبي در اين روستا بيداد مي‌کند. در وضعيت صنعتي هم درحال‌حاضر،  ان‌جي‌اوهايي فعاليت مي‌کنند و دانشگاه زابل هم کمک‌هاي زيادي کرده است تا صنايعي بتوانند فعاليت کنند ولي درواقع زمينه‌اي ميسر نمي‌شود. با اينکه دانشگاه زابل، دانشگاه بزرگي است و زمين‌هاي بسيار بزرگي دارد ولي صنعت در آنجا هم فايده نداشت. فقط يک بازارچه مرزي باقي مانده و اگر صنعت را هم از آنها بگيرند، ديگر چيزي ندارند. درواقع بسیاری از خانواده‌ها متکي به يارانه‌هاي دولتي هستند يا شغل‌هاي دولتي دارند و حقوق‌بگيرهستند که اين ميزان از درآمد براي آنها کافي نيست ولي به هر شکل اين فعاليت‌ها انجام مي‌شود. يکي از زمينه‌هاي شغلي که مي‌تواند کمک بزرگي به ساکنان کند، ساختن مرزعه براي توليد برق و توليد سلول‌هاي خورشيدي است؛ منتها اين ايده‌ها آن‌قدر در بوروکراسي اداري قرار مي‌گيرد که خيرين بيخيال کمک‌کردن مي‌شوند و مي‌توان گفت توليد برق از طريق باد و خورشيد بهترين درمان براي اين شهرستان است. شهر دارد تعطيل مي‌شود و مردم به حاشيه‌نشيني رو مي‌آوردند. امسال 10، 15 نفر از دانش‌آموزان مهاجرت کرده‌اند که هرکدام طبيعتا خانواده‌اي دارند و تعداد بالايي به حاشيه‌نشيني در تهران مي‌روند و به آنها پيشنهاد نفري یک ميليون تومان مي‌دهند که در کوره‌پزخانه‌ها کار کنند که اين مسئله، زمينه بسياري از مشکلات را فراهم مي‌کند.