در هیاهوی تو و منی دنیای پست فانی، در روزمرگی های رنگارنگی که اکثرا دچارش شده ایم و گاهی برای دلخوشی خود رنگ و لعاب دین و مذهب هم بر آن می پاشیم...

در عمرهای کم برکت و بی برکتی که غالبا به دنبال اخبار پوچ و پرطمطراق رسانه های واقعی و مجازی صبح مان شب می شود و شب مان روز...

در اندیشه و سودای گذران بی کم و کاست مدل ماشین و موبایل و مبلمان و خوراک و پوشاک ....

در روزگار سرد و تلخ بی هویتی و یکدیگر گریزی آنهم از نوع اسلامی اش !!!

  خبر شهادت سردار و همراهان او ایستگاه و موقف خوبی بود....

موقفی برای نگریستن و اندیشیدن به هدف، راه، گذشته، حال، آینده، مقصد و مقصود/هایی که خواه ناخواه در پیش ِ رو داریم و گزیر و گریزی از آن نداریم...  اندیشیدن به اینکه چه کرده ایم؟ برای که کرده ایم؟ بهایش چه میزان است و چه بهایی پرداخت کرده ایم؟ و چه می شود ما را که اینچنین روح های بی آلایشمان را گرفتار منجلاب لهو و لعب کرده ایم؟ در این بدنها که تمام اندیشه ما را اشغال کرده اند چه سودی هست اگر در راستای صعود روح برنیایند؟  

شهادت سردار و همراهان او مغزها و اندیشه هایمان را تکان داد، معادلات و مرزبندی ها و خودمحوری هایمان را جابه جا کرد.

ما را به یاد خلوص و پاکی ایام جنگ و جبهه ها انداخت و چون نسیمی که نه شاید طوفان ویرانگری، وجدانهای خفته و خسته  و خواب آلود و بی رمق مان را تکان داد، دقیقا تکان داد... که های مردم چه می شود ما را که تنها به خود و البته به جسم و ظواهر خود می اندیشیم؟

آیا اینچنین زنده گی می کنید؟ یا فقط نقشی را در زندگی بازی می کنید؟

رو به کجا داریم؟ ...

 وسعت انسانیت و مردانگی و شجاعت شهدا را دیدید، وسعت ما چه میزان است؟ به اندازه یک نقطه ؟ دایره ای به قطر ۱ متر؟ صفی به اندازه چند نفر؟ ...

 

ما در کجای عالم ایم؟ ....